گردش گري در قرآن
قرآن، کتابي است جامع و فراگير که به عنوان منبع بنيادي و اساسي در فهم و دست يابي به احکام شرعي، سخن نخستين را مي گويد. هر پژوهش گري از هر زاويه و افقي به اين گنجينه خداوند بنگرد به مقصود و مطلوب مورد نظر خويش دست مي يابد.
فقه پژوهان، مفسران، تاريخ نگاران، و... از ديرباز گمشده ي خود را در قرآن مي جسته اند و از آن مدد مي گرفته اند.
موضوع اين نوشتار نيز، از پديده هايي است که هر چند به اين شکل و شيوه ي نو پيدا و نوظهور است، لکن مي توان براي دست يابي به قواعد و اصول کلي آن، سراغ قرآن رفت و از کتاب الهي براي آن ره توشه گرفت.
البته، اين نکته را نبايد ناديده انگاشت که موضوعاتي از قبيل « صنعت توريسم » کمتر در کلمات فقهاي پيشين مورد بحث و بررسي قرار گرفته است؛ زيرا اين موضوع، با اين گستردگي، يا در زمان آنان مطرح نبوده و يا اگر هم مطرح بوده در حدّي نبوده است که نياز به بحث استدلالي فقهي داشته باشد. افزون بر اين، در گذشته حکومت و نظام به نام اسلام و با قوانين اسلامي روي کار نبوده است که بخواهد در زمينه ارتباط و عضويت با خانواده ي بين المللي، احکام و روابط و مسائل مربوط به آن را مورد بحث و بررسي همه جانبه قرار دهد؛ از اين روي، روش استدلال و دست يابي به دليل شرعي در اين مسئله نيز ابتکاري و ويژه خواهد بود که جاي نقد و بررسي گسترده خواهد داشت.
به هر حال، از ديد يک فقه پژوي آشنا به مقتضيات زمان و مکان، برگرفتن اصول و قواعد کلي در زمينه گردش گري و جهان گردي، از قرآن کريم، امري ضروري و ممکن است و مي توان از صراحت ها و اشارت هاي قرآن بر آن استدلال کرد و به رهنمودهاي عملي و عيني نيز دست يافت.
روش بررسي و بهره وري ما از قرآن کريم در اين زمينه بر دو محور استوار است:
1. دستورها و فرمان ها.
2. نمونه ها و الگوها.
دستورها و فرمان ها
الف ) واژه سير
در تکاپوي زندگي، به ويژه در ابعاد اقتصادي، فرهنگي، سياسي و تاريخي سفر و گردش گري و سير و جهان گردي داراي نقشي تعيين کننده و سرنوشت ساز است. از ديرباز مردمان خردمند براي سير و سفر جايگاه ويژه اي قائل بوده اند و آن را بخشي از زندگي اجتماعي و انساني خويش مي شمرده اند.قرآن مجيد، با به کارگيري واژه ي « سير » در شکل ها و هيئت هاي گوناگون، دستور به گردش گري و جهان گردي مي دهد:
( قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ ... )؛ (1)
پيش از شما سنت هايي بوده است، پس بر روي زمين بگرديد و بنگريد...
( فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَيْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِينَ )؛ (2)
پس در زمين بگرديد و بنگريد که عاقبت کار آنان که پيامبر را به دروغ نسبت مي دادند، چگونه بوده است.
( قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَيْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ )؛ (3)
بگو در زمين سير کنيد و بنگريد که پايان کار مجرمان چگونه بوده است.
از مجموع اين آيات و مانند آن مي توان دريافت که اصل مسئله گردش گري و سير و جهان گردي و نيز برداشت و دريافت ژرف و عميق از اين سير و سفر، مورد عنايت و توجبه خداوند متعال در قرآن مجيد است.
در زماني که هنوز نوشته و کتابي در زمينه ي شناخت تاريخ و سنن اجتماعي تدوين نشده بود و مدرسه و دانشگاهي در اين رابطه وجود نداشت و يا در دسترس عرب و مسلمانان جزيرة العرب نبود، خداوند، مسلمانان را به سير و نظر در اين مقوله ها فرا مي خواند و از آنان مي خواهد که در اين باره به تفکر و تدبّر بپردازند.
روشن است که فراخواني خود به خود نوعي دستور به جهان گردي و سير و سفر به مکان هاي تاريخي و جغرافيايي را به دنبال دارد.
از اين جا مي توان به اين نکته نيز دست يافت که مسئله ي مهم و فراگيري که در زمان ما از آن به عنوان « باستان شناسي » ياد مي شود و رشته هاي ويژه اي را در دانشگاه هاي دنيا به خود اختصاص داده، مورد دعوت و توجّه قرآن بوده است.
در آيات قرآن کريم، به بسياري از نقاط جغرافيايي و تاريخي اشاره شده که همواره مورد توجّه باستان شناسان قرار گرفته است: مصر، اصحاب حجر ( سنگستان ) سدّ ذوالقرنين، غار اصحاب کهف، ارم ذات العماد، سدّ مآرب، احقاف، رودي که بني اسرائيل از آن گذشتند و فرعونيان در آن غرق شدند و... فهم دقيق و روشن اين مفاهيم در گرو آن است که يک مورخ و يا مفسّر و يا فقيه نسبت به آنها شناخت همه جانبه پيدا کند و اين شناخت بدون کمک گرفتن از دانش باستان شناسي ممکن نيست، گرچه بسياري از اين آثار تاريخي به تدريج بر اثر زمين لرزه ها، افت و خيز درياها، ريزش هاي آسماني، سايش خاک و مانند آن دگرگون شده است، لکن اين دعوت قرآن و فرمان به سير در زمين، روحيه ي کاوش گري و جست وجو را در پيروان خود بر مي انگيزد و ضرورت مسئله باستان شناسي را براي درک و شناخت مکان هاي مورد اشاره قرآن روشن مي سازد.
باستان شناسي، که لازمه ي آن جهان گردي و گردش گري است، در حقيقت علم بازسازي تاريخ از گذشته تا حال است. به سخن ديگر، باستان شناسي نوعي جراحي تاريخ و پي بردن به علت هاي صعود و سقوط ملت ها و امت هاي پيشين است. سوگمندانه اين بخش از علوم قرآني مانند بسياري از رشته هاي ديگر، کمتر مورد توجّه قرار گرفته و هنوز بر اين بنياد چيزي ساخته نشده تا به عنوان فنّي در خور و شايسته، با روش هاي نو و پيشرفته به بازسازي قصص قرآني بپردازد و فهم و درايتي نوين از آيات قرآني ارائه دهد.
آياتي که بدان اشارت رفت، نه تنها اصل مسئله گردش گري را مورد تشويق و ترغيب قرار داده، بلکه آن را در قالب فرمان و امر به پيروان خود تکليف کرده است.
امر ( سِيرُوا ) و ( انظُرُوا ) هر چه باشد ( مولوي، ارشادي، وجوبي، استحبابي ) بايد هم چون ديگر اوامر قرآن مخاطبان مسلمان آن را جدّي و پي گيرند، تا به دستاوردهاي آن دست يازند.
اين امرها از ديدگاه فقهي بايد مورد توجّه فقيهان قرار گيرد: آيا اين گونه اوامر قرآن و سنّت، تکليف آور نيست و نمي بايست گروه هايي از مسلمانان براي راهنمايي مسلمانان در اين زمينه تحقيق و کنجکاوي کنند؟ و مانند ديگر علوم شرعي اصول و قواعد و فروع آن را روشن سازند؟
اين نکته در خور دقّت است که چگونه فقيه از کنار اين امرهاي قرآني به آساني مي گذرد و نسبت به عينيّت و اجراي اين اوامر رهنمود و راهکارهاي عملي ارائه نمي دهد! آيا مي بايست ديگران با جديّت و تلاش همه جانبه اين دستورهاي قرآني را عملي سازند و ما تماشاگر باشيم. در زماني که حکومت قدرت مند ديني از آن ماست و ابزارهاي پيام رساني فراهم است، نبايد اين امرهاي قرآني را در قالب نهاد و سازماني سامان مند پياده کرد و الگويي از آن به جهانيان ارائه داد؟
دسته ديگر از آيات قرآن، به صورت استفهام سرزنشي و تحريکي به مسئله گردش گري پرداخته و آناني را که از اين مهم سر بر مي تابند مورد نکوهش و پرسش قرار داده است:
( أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا کَيْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ )؛ (4)
آيا در روي زمين نمي گردند، تا بنگرند که پايان کار پيشينيانشان چه بوده است؟
( أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا )؛ (5)
آيا در زمين سير نمي کنند تا صاحب دل هايي گردند که بدان تعقل کنند... .
اين پرسش ها، ضمن تحريک و ايجاد انگيزه در مسلمانان براي حرکت و گردش در اطراف و اکناف زمين و گشتن در جهان و سير و سفر در طبيعت و کوه و دشت و هامون، اين نکته را مطرح مي کند که براي دريافت سنت هاي تاريخي و نگرش به عاقبت و پايان کار تمدّن هاي عظيم و بناهاي تاريخي و جغرافيايي، نبايد تنها به مطالعه آثار پرداخت، بلکه بايد همت کرد و رنج سفر بر خود هموار ساخت و کوي به کوي و جاي به جاي جهان را در نورديد و به سير آفاتي در کنار سير انفسي دست زد (6)، تا به راز و رمز پيشرفت ها و تمدّن ها دست يافت و از فروپاشي و سقوط آن ها درس عبرت و تجربه آموخت. ( فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا ).
علامه طباطبايي مفسير نامي قرآن در رابطه با اين گونه آيات مي نويسد:
و ربّما استفيد الندب من قوله تعالي: ( أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ ... . ) (7)؛
از اين آيات چنين به دست مي آيد که سيرو سفر در زمين، امري پسنديده و مستحب در شريعت است.
اضافه مي کنيم که مستحب بودن گردش گري و جهان گردي در صورتي است که اسلام و نظام اسلامي و جامعه مسلمانان از ترک آن زيان و ضرر نبينند وگرنه اين مسئله رنگ وجوب و لزوم کفايي، به خود مي گيرد که چه بسا ترک آن موجب نکوهش و سرزنش دين داران است. اين نکته را مي توان از باب وجوب حفظ نظام و نيز حرام بودن، سلطه کافران بر مؤمنان (8) و نيز برخورداري عزت و عظمت جامعه اسلامي (9) استفاده کرد.
گذشته از آياتي که با روشني و آشکار به مسئله سير و گردش گري فرمان مي دهد، آيات ديگري نيز در قرآن وجود دارد که نتيجه و پيام آن، دعوت به گردش و سير و سفر در ارض براي دريافت درس هاي عبرت آميز و سرنوشت ساز از آثار بسيار داران و استعمارگران است، از جمله:
کم ترکوا من جنّات و عيون و زروع و مقام کريم و نعمة کانوا فيها فاکهين کذلک و اورثناها قوما آخرين... ؛ (10)
بعد ازخود چه باغ ها و چشمه سارها بر جاي گذاشتند و کشتزارها و خانه هاي نيکو و نعمتي که در آن غرق شادماني بودند، بدين سان بودند و ما آن نعمت ها را به مردمي ديگر وا گذاشتيم...
نوشته اند هنگامي که اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام) از شهر مدائن گذشت و به آثار کسري رسيد، يکي از همراهان سخني بدين مضمون گفت که:
بادها بر اين ديار وزيده است و عمارت ها را در آستانه تخريب قرار داده است.
امام (عليه السّلام) با اشاره به آيات فوق فرمودند:
اين آيات را بخوان از آن پند گير که چگونه مردمي در نعمت و رفاه مي زيستند و بر اثر ناسپاسي و گناه آن نعمت ها از آنان گرفته شد و گرفتار نقمت و عذاب شدند. (11)
هان اي ديده ي عبرت بين از ديده نظر کن هان*** ايوان مدائن را آينه عبرت دان
پرويز که بنهادي بر خوان تره زرين *** زرين تره کوه بر خوان، رو کم ترکوا برخوان (12)
در جاي ديگر، قرآن، به سنت هاي تاريخي و نواميس طبيعي مانند عزت ها و ذلت ها، پيروزي ها و شکست ها، خوش بختي ها و بدبختي ها اشاره مي کند و مي فرمايد:
( قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ ... )؛ (13)
پيش از شما سنت ها و قانون هايي عملاً به وقوع پيوسته است. پس در زمينه و آثار تاريخي گذشتگان گردش و کاوش کنيد.
يکي از مفسران ضرورت تدوين رشته اي در علوم ديني به نام « علم سنن اجتماع » را از اين آيه استفاده کرده و مي نويسد:
رهنمود خداوند به بندگانش بر اين که در جامعه و تاريخ سنت هايي وجود دارد، نشانه آن است که ما مسلمانان اين دانش را جزء علوم و فنون قرآني بدانيم و آن را از مهم ترين و اساسي ترين دانش ها بشماريم. افزون بر آن، به ريشه و مأخذ آن علم نيز، که عبارت از سرگذشت و تاريخ گذشتگان است، ما را متوجه ساخته است، تا با سير در زمين و شناخت سنت هاي حاکم بر آن، به علت هاي فراز و فرود ملت ها و تمدّن ها دست يازيم. (14)
ب) واژه سياحت
يکي از واژه هايي که در رابطه با گردش گري و جهان گردي در قرآن مطرح شده است، واژه « سياحت » است. اين کله با ساير هيئت هاي آن در چند جاي قرآن به چشم مي خورد. لغت شناسان در توضيح نوشته اند:سائح: من ساح في الأرض، يسيح يسيحا؛ إذا استمرّ في الذهاب. و منه السيح، الماء الجاري، و من ذلک يسمّي الصائم سائحاً لاستمراره علي الطاعة في ترک المشتهي؛ (15)
سائح، به کسي گفته مي شود که در زمين مي چرخد و گردش گري مي کند، اصل اين کلمه، به معناي حرکت و رفتن مدام است، به همين جهت، به آب روان ( سيح ) گويند و از اين رو به انسان روزه دار « سائح » گفته شده؛ زيرا در فرمانبري و اطاعت از خداوند و دوري گزيدن از خواسته هاي نفساني در طول روز پي گير و استوار است.
يکي از واژه شناسان معاصر، در پي ريشه اصلي و معناي مشترک آن برآمده و نوشته است:
اصل يگانه در معناي اين واژه حرکت و جرياني است که همراه با تدبر و تفکر باشد. بنابراين، اگر به آب روان « سيح » گفته مي شود به اين اعتبار است که آب جاري نرم و آرام راه مي گشايد و به پيش مي رود. از همين مقوله است، حرکت انسان ها آن گاه که بر اساس انديشه و توجّه و وظيفه شناسي بين آنها و خداوند باشد. با اين نگرش در خطاب آيه شريفه که مي گويد: ( فَسِيحُوا فِي الاَّرضِ ) نکته اي لطيف و ظريف نهفته است. (16)
گزيده سخن آن که اين واژه به معناي: گردشگر، حرکت همراه با آرامش و انديشه، مسافر، جهان گرد و توريست، آمده است.
قرآن مجيد، به هنگام ترسيم سيماي مؤمنان و تصوير چهره ي فرزانگان به تکليف هاي فردي و اجتماعي و ويژگي هاي ارزشي آنان اشاره مي کند و يکي از آن ويژگي ها را « سائح » بودن آنان مي شمرد:
( التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ... )؛ (17)
آنان که با خدا روي آشتي دارند و خدا را عبادت مي کنند، با سپاس و ستايش خداوند نرم و آرام در راه زندگي قدم مي زنند، تکليف انفرادي خود نماز را با دو رکن اصلي آن رکوع و سجده بپا مي دارند و تکليف اجتماعي خود را با دو رکن اساسي آن امر به معروف و نهي از منکر، به فرجام مي برند و مرزهاي الهي را نگهبانند.
در اين آيه « سياحت » در کنار ديگر ارزش ها قرار گرفته و معناي آن هم نمي تواند منحصر و محدود به يک مصداق مانند روزه باشد. گروهي از مفسران به قرينه ي سياق و روند آيه، آن را به معناي سير و حرکت به سوي مراکز عبادي معني کرده اند، ولي هم ايشان باز در توضيح معناي سياحت گفته است که:
يسيحون ويجولون من معهد من المعاهد الدينيّة و مسجد من مساجد الله إلي غيره؛ (18)
از ويژگي هاي مؤمنان راستين يکي آن است که گردش و حرکت مي کنند، از پايگاه هاي ديني و عبادي به سوي پايگاهي ديگر.
اين معنا سازگار با همان معناي لغوي است که سياحت را به معناي حرکت و جا به جايي و گردش گري دانسته است.
در آغاز سوره ي توبه نيز اين آيه به چشم مي خورد که:
( فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ )؛ (19)
پس بچرخيد در زمين چهار ماه.
علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مي نويسد:
السياحة: السير في الأرض و الجري، و لذلک يقال للماء الدائم الجرية في الساحة: السائح، و أمرهم بالسياحة أربعة اشهر کناية عن جعلهم في مأمن في هذه البرهة من الزمان، و ترکهم بحيث لايتعرّض لهم بشر حتي يختاروا مايرونه أنفع بحالهم من البقاء أو الفناء؛ (20)
سياحت، گردش در زمين است، لذا به آبي که دائم در جريان است « سائح » گويند. خداوند که به مشرکان دستور سياحت مي دهد، کنايه از آن است که چهار ماه در امنيت باشند [ و به هر چيز بيانديشند و به هر جا بروند ] تا آن چه به سودشان هست، از ماندن يا رفتن و نابود شدن برگزينند.
در سوره ي « تحريم » نيز، اوصاف زنان شايسته را شمارش مي کند که از جمله « سائحات » (21) بودن آنان است.
از مجموع اين آيات چنين به دست مي آيد که ايستايي و ماندن در يک مکان؛ مانند زادگاه و يا محل زندگي، به خودي خود ارزش نيست، بلکه از آن سوي، سير و سفر و سياحت و حرکت و گردش کردن و آگاهي يافتن از محيط پيرامون و جهان پهناور، نوعي ارزش به شمار مي رود که مؤمنان از آن برخوردارند.
سياحت و مسيح
از اشارات آيات قرآني و نيز از صراحت روايات بر مي آيد که: حضرت عيسي (عليه السّلام) مصداق کامل و روشني از گردش گران و جهان گردان دنيا به شمار مي رود.لغت شناسان پيرامون واژه ي « مسيح » گفته اند:
ساح في الأرض، أي ذهب... و قد ساح، و منه المسيح بن مريم (عليهما السّلام)، في بعض الأقاويل: کان يذهب في الأرض، فأينما أدرکه الليل صفّ قدميه و صلّي حتي الصباح، فإذا کان کذلک فهو مفعول بمعني فاعل؛ (22)
اين واژه ي « ساح » به معناي « رفت » آمد و کلمه ي « مسيح » هم از اين اصل گرفته شده و در پاره اي از گفته ها آمده است: آن حضرت در زمين راه مي رفت و مي گشت، آن گاه که شب فرا مي رسيد تا به صبح به عبادت مي ايستاد. بنابراين، « مسيح » در اين جا به معناي « سائح » و گردش گر است.
امام صادق (عليه السّلام) درباره ي اين ويژگي حضرت عيسي (عليه السّلام) مي فرمايد:
إنّ عيسي بن مريم کان من شرائعه السّيح في البلاد... ؛ (23)
گردش کردن و مسافرت در بين شهرها و آبادي ها جزء شريعت حضرت عيسي (عليه السّلام) به شمار مي رفته است.
او، همواره در زمين سير و سياحت مي کرد، تا هم با شگفتي هاي آفرينش آشنايي بيشتري پيدا کند و هم در راه هدايت بندگان خداوند گام نهد و هم از بدخواهان گريخته و به ديدار نيکان توفيق يابد.
در کتاب هاي روايي و تاريخي، اين ويژگي آن حضرت به گونه اي روشن تر بيان شده است:
1. « قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) مرّ اخي عيسي (عليه السّلام) بمدينة وفيها رجل و امرأة يتصالحان ». (24)
2. « وعنه (صلي الله عليه و آله و سلم) مرّ أخي عيسي (عليه السّلام) بمدينة و إذا في ثمارها الدود ». (25)
3. « وعنه (صلي الله عليه و آله و سلم) مرّ اخي عيسي (عليه السّلام) بمدينة و إذا وجوههم صفر ». (26)
تعبير پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) به اين که حضرت عيسي (عليه السّلام) از آبادي و يا شهري مي گذشت، نشانگر آن است که آن حضرت، همواره در حال سفر و سياحت و گردش هدفدار بوده و در راستاي هدايت مردم و آشنايي آنان به ارزش هاي الهي، از اين سوي به آن سوي و از اين شهر به آن شهر در حرکت و رفت و آمد بوده است.
در پاره اي از روايات از امام صادق (عليه السّلام) چنين رسيده است که:
بينا عيسي بن مريم في سياحته إذا مرّ بقرية فوجد أهلها موتي في الطريق والدور... ؛ (27)
در لا به لاي گردش و سياحت، حضرت عيسي (عليه السّلام) به آبادي رسيد که تمام مردمان آن در راه و منزل ها مرده بودند...
باز همين تعبير « سياحت » به عنوان الگوگيري و نمونه هايي بر زبان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) جاري شده است:
ابوذر غفاري مي گويد: روزي در خدمت پيامبر بوديم، آن حضرت نماز خواند و سپاس خداي گفت، سپس فرمود:
يابن جندب؛ من أراد أن ينظر ... إلي عيسي في سياحته ... فلينظر إلي هذا الرجل المقابل ... فالتفت الناس ينظرون مَن هذا المقبل، فإذاً هو عليّ بن أبي طالب عليه الصلاة و السلام؛ (28)
پسر جندب! هر کس بخواهد به سياحت عيسي بنگرد... به آن مردي که از روبه روي آيد بنگرد. مردم به آن سو نگريستند، چهره ي علي بن ابي طالب (عليه السّلام) را مشاهده کردند.
مقصود آن است که عيسي (عليه السّلام) به عنوان الگوي سياحان و گردش گران در فرهنگ دين مطرح شده است. جالب اين است که در پاره اي از تعبيرهاي امامان معصوم (عليهم السّلام) از حضرت عيسي به عنوان « سيّاح » و جهان گرد ياد شده است.
مرحوم مجلسي، روايت مفصّلي را مي آورد بدين شرح:
مردي يهودي که دانا و آگاه به شرايع آسماني بود، از شام به مدينه آمد و در جمع ياران رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) که علي (عليه السّلام) هم در ميان آنان بود حاضر شد. پرسش هاي فراواني داشت که يکي يکي مطرح کرد و پاسخ آنها را مي طلبيد. علي (عليه السّلام) آمادگي خود را براي پاسخ گويي اعلام کرد، و او پرسش هاي خود را آغاز کرد از جمله:
طرفداران عيسي چنين مي پندارند که او « سياح » و جهان گرد بوده است؟
امام (عليه السّلام) فرمود: آري چنين است و پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز سياحتش در صحنه هاي جهاد و پيکار بود. (29)
روايت ها و رهنمودهاي رسيده از پيشوايان معصوم نيز گوياي آن است که: پختگي و کمال و حقيقت يابي و رسيدن به عينيّت و واقعيت در پرتو سيروسفر و جهان گردي ممکن و ميسور است و مسلمانان بايد براي اين بخش از زندگي نيز، برنامه ريزي کنند.
امام علي (عليه السّلام) در اين زمينه مي فرمايد:
ليس للعاقل أن يکون شاخصاً إلاّ في ثلاث، مرمّةٍ لمعاش، أو خطوَةٍ في معاد، أو لذّة في غير محرّم؛ (30)
خردمند از شهري به شهري [ و از کشوري به کشور ديگر ] نمي رود، مگر براي يکي از اين سه چيز: سامان دهي امور معيشتي، گام نهادن در اصلاح آخرت، برخورداري از لذت و تفريح سالم.
« شاخص » به معناي جابه جايي و انتقال از مکاني به مکان ديگر و از شهري به شهر ديگر است. در اين فراز، امام علي (عليه السّلام) بهره مندي و برخورداري از لذت هاي مباح و حلال را در گرو سير و سفر دانسته و آن را بخشي از زندگي مسلمانان شمرده است.
در جاي ديگر آن حضرت فرموده است:
ليس الخبر کالمعاينة. (31)
شنيدن کي بود مانند ديدن.
و نيز فرمود:
و اسکن الأمصار العظام؛ فإنّها جماع المسلمين؛ (32)
در شهرهاي بزرگ، که مرکز اجتماع انبوه مسلمانان است، سکنا گزين.
دانشمند فرزانه محمد جواد مغنيه در توضيح اين فراز از کلام امام مي نويسد:
سکنا گزيدن و سفر کردن به شهرهاي متمدن و بزرگ، آدمي را به ره آوردهاي تمدّن و ابتکارات و اختراعات بشري، آشنا مي سازد و فاصله تمدّن ها و پيشرفت ها را به مردم نشان مي دهد. و افقي ژرف تر و گسترده تر از آن چه در آن مي زيند به روي آنان مي گشايد. (33)
در ضرب المثل ها آمده است: « جهان ديدن به از جهان خوردن » است.
از حديث هايي مانند « اطلبوا العلم ولوبالصين » (34) نيز مي توان آموخت که اسلام براي فراگيري علم و دانش مرز نمي شناسد و گردش گري و جهان گردي را در رابطه با اندوخته هاي علمي و فراگيري تجربه از ديگر ملت ها و کشورها لازم و ضروري شمرده و به مسلمانان دستور و فرمان اکيد داده است.
ادبيات فارسي و عربي ما نيز، از همين فرهنگ قرآن و سنّت اثر پذيرفته و در آثار باقي مانده و موجود ملي و مذهبي، به مسئله گردش گري و جهان گردي اهميّت و توجّه فراواني شده است:
تغرب عن الأوطان في طلب العلي *** وسافر ففي الأسفار خمس فوائد
تفرّج همّ واکتساب معيشة *** وعلم و آداب و صحبة ماجد
در اين شعر که منسوب به حضرت علي (عليه السّلام) است. به مسئله سير و سفر و جدا شدن از وطن و زادگاه اشاره شده و گذشته از اين که سفر و گردش گري را تعالي بخش شمرده به فايده هاي پنجگانه آن نيز پرداخته است.
1. غم زدايي و پيدايش نشاط و شادابي؛
2. فقر زدايي و رسيدن به زيستي شايسته؛
3. دانش آموزي و فراگيري تجربه؛
4. آشنايي با فرهنگ ها و آداب و رسوم؛
5. دوست يابي و شناخت ياران نيک و بزرگوار.
شاعران فارسي زبان نيز در اين زمينه به نکته هاي ارزش مندي اشارت کرده اند. سعدي شيرين سخن، که خود جهان گردي را به مدت سي سال آزموده است، مي سرايد:
در اقصاي عالم به گشتم بسي *** به سر بردم ايام با هر کسي
ز هر گوشه اي توشه اي يافتم *** زهر خرمني خوشه اي يافتم
همو در ره آوردهاي سفر و گردش گري مي سرايد:
جهانگشته و دانش اندوخته *** سفرکرده و صحبت آموخته
بر همين اساس، انسان هايي را که مسافرت نمي کنند و بسته به خاک و وطن خويشند، پخته و کامل نمي شناسد:
اگر پارسايي سياحت نکرد *** سفر کردگانش نخواهند مرد
سعدي، هشياري، حکمت اندوزي و حکمت آموزي خود را مرهون جهان گردي ها مي داند.
اوحدي نيز، گردش و جهان ديدن را مقدمه گشايش روزنه هاي نو در زندگي مي شمرد:
آن که شش ماه در سفر باشد *** روي ديگر به راه در باشد
نظامي، پويايي و بالندگي انديشه و پختگي و ناب شدن خرد را در گرو سفر مي داند:
سرعت عقل در جهان گردي *** جنبش روح در جوانمردي
فردوسي، فرزانگي و آزمودگي آدمي را در پرتو گردش گري و جهان گردي ميسّر مي شمرد:
درست است گفتار فرزانگان *** جهانديده و پاک دانندگان
جهان آزموده دلاور سران *** گشادند يک يک به پاسخ زبان
عطار گويد سياحت و سفر زمينه بروز استعدادها، خلاقيّت ها و ابتکارهاست:
زين بحر همچون باران بيرون شو و سفر کن *** زيرا که بي سفر تو هرگز گهر نگردي
و شاعري ديگر اندر فوايد سفر و جهان گردي گفته است:
اي دل ارچند در سفر خطر است *** کس گهر بي سفر کجا يابد
آن که چون سايه گشت خانه نشين *** تابش ماه و خور کجا يابد
زاغ کز آشيان نپرد *** بر شکاري ظفر کجا يابد
نمونه ها و الگوها
بخش گسترده اي از بحث هاي قرآن در قالب سرگذشت اقوام پيشين و داستان هاي گذشتگان بيان شده است. توجّه به اين نکته که تاريخ بستر حوادث گوناگون است و آن چه را به صورت ذهني و فلسفي جست و جو مي کند، گاه در صفحه هاي تاريخ به صورت عيني قابل بازيايي است، نقش محوري و زيربنايي تاريخ را نشان مي دهد. مطالعه و نگرش به تاريخ و ديدن و گشتن در مکان هاي تاريخي که جايگاه وقوع رخدادها بوده اند، عمر آدمي را به بلنداي عمر بشر دراز مي سازد و آموزه هاي نظري و عملي و کاربردي فراواني را فرا راه جوامع بشري مي نهد.قرآن، با نقل فصل ها و فرازهايي از داستان گذشتگان، روايتي تصويري و هنري از انديشه ها و فرهنگ آنان را به نمايش مي گذارد و حسّ کنجکاوي آدمي را براي رديابي و شناسايي مکان ها و سرزمين هاي وقوع اين داستان ها بر مي انگيزاند و همين به نوبه ي خود گونه اي گردش گري و جهان گردي را مي طلبد که قرآن در ضمن بيان قصه ها و داستان هاي گذشتگان مردمان را به آن سو فرا مي خواند:
( نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ )؛ (35)
ما نيکوترين سرگذشت را با اين قرآن که به تو وحي کرديم، بر تو حکايت کنيم و تو پيش از آن از بي خبران بودي.
توجّه به واژه ي « قصص » در بحث مورد نظر مي تواند راه گشا و درس آموز باشد:
کلمه ي « قصص » در قرآن بر وزن « عَسس » آمده نه « فِرَق جمع فرقه » . واژه ياد شده صورت جمع ندارد و در اصل به معناي « پي گيري » و « رديابي » است... قصص به معناي رمان يا حوادث خيالي نيست، بلکه به معناي سرگذشت و ماجراي واقعي است. (36)
بنابراين، بهره وري از قصص قرآني آن گاه به شايستگي انجام مي گيرد که انسان ها در راستاي پي گيري و رديابي رخدادها قرار گيرند و با گردش و نگرش در ظرف و بستر داستانها از آن پند و عبرت آموزند و تنها به شنيدن و مطالعه بسنده نکنند.
امام علي (عليه السّلام) مي فرمايد:
لن يٌصَدّق الخبر حتي يتحقّق العيان؛ (37)
گزارش آن گاه مورد تصديق و تأييد است که عيني و خارجي باشد.
در اين جا به ارائه ي سيمانگاري قرآن درباره ي شماري از شخصيت هاي الهي که زندگي آنان همراه با سفرها و مهاجرت هاي گوناگون بوده است، مي پردازيم:
ابراهيم مهاجر
تاريخ نويسان، براي حضرت ابراهيم سه هجرت و مسافرت نقل کرده اند:1. از زادگاهش بابل به سوي شام؛
2. از شام به مصر؛
3. برگشت از مصر به شام.
البته اينها افزون از سفرهاي پي در پي آن حضرت از فلسطين به مکه در جريان بردن هاجر و اسماعيل است.
قرآن در آيه هاي زير به سفرها و هجرت هاي ابراهيم اشارت مي کند:
( فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَکِيمُ )؛
(38)
لوط به او ايمان آورد و گفت: من به سوي پروردگارم مهاجرت مي کنم؛ زيرا او پيروزمند و حکيم است.
( وَ نَجَّيْنَاهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَکْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ )؛ (39)
او و لوط را رهانيديم و به سرزميني که آن را برکت جهانيان قرار داده ايم، برديم.
سفرهاي فرزندان يعقوب (عليه السّلام)
يکي از قصه ها و داستان هاي درس آموز و پر نکته ي قرآن، داستان حضرت يوسف (عليه السّلام) است که خداوند آن را « احسن القصص » ناميده و به گونه گسترده و ريز به پي گيري اين قصه پرداخته است:اين قصه ذکر پيغامبران و ذکر فرشتگان و پريان و آدميان و چهارپايان و مرغان و سير پادشاهان و آداب بندگان و احوال زندانيان و فضل عالمان و نقص جاهلان و مکر و حيلت زنان و شيفتگي عاشقان و عفت جوان مردان و ناله محنت زدگان و تلوّن احوال دوستان، و عداوت و شماتت خويشان در فرقت و وصلت و عزّ و ذّل و غنا و فقر و اندوه و شادي و تهمت و بيزاري و اميري و اسيري، اين همه نکته ها در اين قصه بجا مانده و در اين قصه علم سرّ و علم فقه و علم تعبير خواب و علم فراست و علم معاشرت و سياست و تدبير معيشت، در مي آيد و... . (40)
در مجموع به سه سفر در آيات قرآن براي فرزندان يعقوب اشاره شده است:
1. نخستين سفر از کنعان به مصر به اتفاق همه ي فرزندان به جز بنيامين. ( ده نفر )؛
2. دومين سفر به اتفاق و همراهي برادر يازدهمي به نام بنيامين؛
3. و سومين سفر، فرزندان يعقوب به همراهي پدر براي ديدن يوسف و پايان قصه پر غصه. (41)
قرآن، با اشاره به نکته هاي ريز اين رفت و آمدها و سفرها، مسائل و مباحث تربيتي، اخلاقي، عاطفي و انساني ظريفي را نيز در لابه لاي آن گنجانده است.
يکي از پيام هاي اين سير و سفرهاي فرزندان يعقوب (عليه السّلام) آن است که:
در شرايط ناسالم اقتصادي و در تنگناهاي معيشتي، نبايد به بهانه اين که در اين جا چشم به جهان گشوده ام، ماندگار شد و تن به ذلّت و حقارت داد. بلکه بايد رنج سفر و مسافرت را بر خود هموار ساخت و با برنامه ريزي و حفظ شئون و ارزش هاي انساني و ديني با ساير شهرها و کشورها ارتباط و پيوند برقرار کرد و اين مهم، شدني نيست، مگر با رفت و آمد و سير و سفر و شناسايي امکانات کشورهاي مورد نظر.
موسي و خضر ( دو گردش گر ناهمگون )
موسي در مصر به دنيا آمد و در آن جا مدتي بزيست. در وي، از همان دوران نوجواني و جواني روحيه ستم ستيزي و مددرساني به ستم ديدگان ديده مي شد. بر اثر درگيري که بين دو نفر سبطي و قبطي به وجود آمد و موسي به کمک سبطي شتافت و مرد قبطي را نقش بر زمين ساخت و روز ديگر نيز شبيه همين ماجرا تکرار شد. (42) فرعونيان فهميدند موسايي که به دنبال آن مي گشتند هموست؛ از اين روي به جست و جو پرداختند تا دستگيرش کنند. موسي پس از آگاه شدن از اين امر ترسان و نگران از شهر بيرون رفت:( فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ )؛
(43)
ترسان و نگران از شهر بيرون شد. گفت: اي پروردگار من! مرا از ستم کاران رهايي بخش.
اين نخستين سفر موسي بود که پيش از نبوت از مصر به سوي مدائن انجام گرفت. دومين سفر وي پس از ازدواج با دختر شعيب از مدائن به سوي مصر بود که در طي همين سفر به مقام پيامبري رسيد و خداوند برادرش هارون را به کمک موسي فرستاد تا همراه و هم گام با يک ديگر مردم را از ستم فرعوني برهانند و آنان را به عبوديت حق رهنمون گردند. (44)
سومين سفر موسي همراه با بني اسرائيل به سوي بيت المقدس بود که به قدرت خداوند، دريا شکافته شد و موسي و همراهيان از آن گذشتند و فرعونيان در کام امواج دريا فرو رفتند و اين خود آيت و نشانه اي شد براي عبرت و پندگيري آيندگان.
چهارمين سفر سرنوشت ساز موسي، که به گردش گري و جهان گردي شباهت کامل دارد، آن بود که موسي براي ديدار و ملاقات با بنده ي شايسته خداوند، حضرت خضر (عليه السّلام) به سوي « مجمع البحرين » حرکت کرد. وسايل سفر را فراهم ساخت و همراه يوشع بن نون، که خدمت گزار او بود، به سوي اين سرزمين به راه افتادند. هنگامي که پس از چندي راه پيمايي، به نقطه ي موعود رسيدند، موسي مردي را ديد که آثار نبوت در چهره اش پيدا و سيمايش از سماحت و تقوا حکايت مي کرد. پس از صلح و سلام و آشنايي با خضر، موسي آمادگي خود را جهت فراگيري علم و دانش از خضر اعلام کرد و خضر نيز با شرايطي آن را پذيرفت و سفر اين دو پيامبر، که نوعي جهان گردي نيز به شمار مي رفت، آغاز شد. (45) در لابه لاي اين سفر و گردش، نکته هاي فراواني است که اين نوشتار را گنجايش آنها نيست. آن چه به عنوان ره توشه ي اين سفر و گردش گري، مي توان آموخت آن است که براي ايجاد تبادل فرهنگي و آموختن علم و تجربه، بايد عزم را جزم کرد و رنج و سختي آن را نيز به جان خريد؛ زيرا « نابرده رنج گنج ميسّر نمي شود. »
ذوالقرنين ( يا الگوي جهان گردان )
قرآن در آيات شانزده گانه ي سوره ي کهف از شخصي سخن مي گويد که سفرهاي گوناگون به اطراف و اکناف جهان داشته و با جهان پيمايي به سوي شرق و غرب شتافته و آثاري از خود به يادگار گذاشته است. در اين که اين جهان گرد، با کدامين مرد معروف تاريخ برابر مي شود، ميان مفسران و مورخان گفت وگو بسيار است.1. مراد از ذوالقرنين اسکندر مقدوني است. (46)
2. يکي از پادشاهان يمن به نام « تبع » بوده است. (47)
3. بزرگ ترين امپراتور چين است که در تاريخ آمده است. (48)
4. کورش پادشاه هخامنشي است. (49)
و نيز در اين که پيامبر بوده يا پادشاه و يا فردي شايسته و صالح و نيز چرا به او « ذوالقرنين » گفته اند، سخن بسيار است که به بيان يک روايت از امام علي (عليه السّلام) در اين باره بسنده مي کنيم:
قام ابن الکوّاء إلي عليّ (عليه السّلام) و هو علي المنبر فقال: يا أمير المؤمنين أخبرني عن ذي القرنين نبيّاً کان أم ملکا؟ و أخبرني عن قرنه من ذهب أو من فضّة؟ فقال له: لم يکن نبيّاً و لا ملکاً، و لم يکن قرناه من ذهب و لافضّة، و لکنّه عبداً أحبّ الله فأحبّه الله، و نصح لله و نصحه الله، و إنّما سمّي ذالقرنين؛ لانّه دعا قومه إلي الله عزّ و جلّ، فضربوه علي قرنه فخاب عنهم حيناً، ثمّ عاد إليهم، فضرب علي قرنه الآخر، و فيکم مثله؛ (50)
ابن کواء از امام علي (عليه السّلام) که بر فراز منبر نشسته بود پرسيد: اي امير مؤمنان به من گزارش دهد که ذوالقرنين پيامبر بود يا پادشاه؟ و شاخ او از طلا بود يا نقره؟
امام علي (عليه السّلام) فرمود: نه پيامبر بود و نه پادشاه و شاخ هاي او هم از طلا و نقره نبود. او بنده اي از بندگان خدا بود که محبت خداي در دل داشت و خدا هم او را دوست مي داشت. خالصانه در راه خدا گام برداشت. خداوند هم به او اخلاص و پاکي داد. علت ناميدن او به ذوالقرنين، آن بود که قوم خويش به سوي خدا فرا خواند، بر سر او ضربت زدند از ميان آنان مدتي پنهان شد. دوباره پس از مدتي برگشت باز هم بر او ضربه زدند و در ميان شما مردم هم چنين فردي وجود دارد [ اشاره به خود ايشان ].
به هر حال، آن چه درباره ي اين شخصيت مي توان گفت، چند نکته است:
1. از آيات قرآني بر مي آيد که ذوالقرنين جهان گردي صاحب هنر و دين دار و هدف دار بوده و با عنايت و مدد خداوندي از وسيله ي سريع السير و شتابنده اي نيز برخوردار بوده است که دشت و هامون و کوه و کوير را در مي نورديده و با اين وسيله ي زمين پيما، به شرق و غرب جهان آن روز گام نهاده است و زندگي پر تحرک و پرکاري داشته که گردش گري و سير و سفر جزء اساسي و بنيادي آن را تشکيل مي داده است.
2. وي با استفاده از ابزار مهندسي مدرن و پيش رفته ي زمان خودش، دست به ابتکارهاي جالب و سازنده اي زده است که ساخت سدّ آهنين همراه با مسّ گداخته و با شيوه ي مهندسي دقيق از آن جمله است.
3. سرداري بزرگ و بزرگوار بوده که در ايجاد سدّ بزرگ و سرنوشت ساز در منطقه کوهستاني، هيچ گونه امکانات مالي و ابزاري از مردم نگرفته و فقط از بازوان پر توان مردم آن مرز و بوم سود جسته است.
4. از ويژگي هاي سدّ سازي او، استحکام و استواري و کيفيت ساخت آن بوده است که راه نفوذ مفسدان منطقه به نام « يأجوج و مأجوج » را بسته و جلو جنايت ها و غارتگري هاي آنان را به کلي گرفته است.
5. از مجموع آيات مي توان فهميد که او سه سفر به سه سو داشته و در هر کدام پديده اي نظر او را جلب کرده است:
الف) در سفر به غرب، منظره ي غروب خورشيد در ميان دريا او را به ياد کارگاه ذوب فلزات انداخته و همين نکته مي رساند که او از هنرمندان و مهندسان زمان خويش بوده است.
اين منظره در هنگام غروب خورشيد که تابش چند ساعته ي افق، دريا را کاملاً از بخار آب انباشته مي کند و شعاع خورشيد در فضاي آب گونه بخار به رنگ هاي مشعشع جلوه مي کند، بسيار دل ربا و فريبنده است که ذوالقرنين را نيز به سوي خود کشانده است.
ب) ذوالقرنين سفر خود را به غرب پايان داد، سپس عزم شرق کرد و در اين مسير راه پيمود تا به خاستگاه خورشيد رسيد. در اين بخش از سفر به مردمي برخورد کرد که در سطحي پايين از لحاظ فرهنگي مي زيستند، با پوشش اندکي که بدن آنها را در برابر آفتاب نمي پوشانيد زندگي مي کردند، خانه و مسکن نداشتند و از امکانات نخستين زندگي محروم بودند و به اين منوال زندگي مي گذراندند.
ج) سومين مرحله ي سفر و جهان گردي ذوالقرنين را قرآن اين گونه ترسيم مي کند:
( ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً * حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْماً لاَ يَکَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً * قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ سَدّاً ... )؛ (51)
باز هم راه را پي گرفت تا به ميان دو کوه رسيد، در پس آن دو کوه مردمي را ديد که گويي هيچ سخني را نمي فهمند. گفتند: اي ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج در زمين فساد مي کنند، مي خواهي خراجي بر خود مقر کنيم تا تو ميان ما و آنها سدّي برآوري؟...
بدين سان در مي يابيم که ذوالقرنين از شخصيت هايي بوده که با عقل و درايت و مديريت شايسته و بهره گيري از امکانات مادي و معنوي، بهترين و پيشرفته ترين استفاده ها را کرده و با سير و سياحت و گردش گري و جهان گردي گام هاي سودمند و سازنده اي در رفع محروميتها و دفع جنايت ها و تباهي هاي جامعه خويش برداشته است.
پيام زندگي او به روايت قرآن مجيد آن است که با تکيه بر قدرت لايزال پروردگاري و استفاده ي بهينه از نيروهاي مردمي مي توان در برابر بزرگ ترين باندهاي تباهي و فسادآفرين ايستاد و با اقدام هاي نو و مبتکرانه جلو نفوذ و سلطه آنان را گرفت و تاخت و تاز آنان را محدود و مهار ساخت.
نيز از اين داستان مي توان آموخت که در سير و سفر و گردش و جهان ديدن، با صحنه ها و نيازهايي روبه رو مي شود که او را وادار به تصميم گيري و برنامه ريزي و طراحي مي کند و چه بسا در اين گونه سير و سفرها به ره آوردهاي ابتکاري و دستاوردهاي دست اول و نو پيدا نيز بتوان دست يافت که با سال ها مطالعه و آموزش ذهني و علمي برابري کند.
نکته ي پاياني
از جريان ذوالقرنين در قرآن به خوبي مي توان آموخت که گام نخست در زمينه ي گردش گري و جهان گردي برخورداري از امکانات و ابزار مناسب است: ( إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ ).در جهان امروز که جهان ارتباطات نام گرفته، صنعت توريسم جايگاه ويژه خود را داراست. بهره برداري صحيح و سالم از اين صنعت در کشور اسلامي ايران بايد با الهام از قرآن و ارزش هاي اسلامي همراه باشد و نخستين شرط موفقيت آن اين است که زمينه هاي جذب توريست را فراهم آوريم و در چارچوب قوانين مذهبي و آداب و رسوم ملي، اين صنعت مهم و سودآور را فعّال و پويا سازيم.
تهيه امکانات رفت و آمد، اسکان، نقل و انتقال و استفاده بهينه از فرصت هاي به دست آمده، ايران اسلامي را در جهان امروز بهتر و بيشتر مطرح خواهد کرد و داوري هاي بوق هاي تبليغاتي جهان استکبار را به کلي دگرگون خواهد ساخت. سرمايه گذاري در اين صنعت و فراهم سازي اسباب و مقدمات مناسب با شأن و شکوه جمهوري اسلامي نياز زمان و نظام ماست و اين درسي است که از قرآن مي توان به خوبي آموخت.
( إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَيْءٍ سَبَباً* فَأَتْبَعَ سَبَبا )
(52)
پينوشتها:
1. آل عمران (3) آيه 127.
2. نحل(16)آيه 36.
3. نمل (27) آيه 69.
4. يوسف (12) آيه 109.
5. حج (22) آيه 46.
6. فصلت (41) آيه 53.
7. علامه طباطبايي، الميزان، ج 9، ص 404، بيروت.
8. نساء(4) آيه 141.
9. مائده (5) آيه 54.
10. دخان (44) آيه هاي 26- 28.
11. محدث قمي، سفينة البحار، ج 8، ص 44، چاپ هشت جلدي.
12. همان.
13. آل عمران (3) آيه 137.
14. رشيد رضا، تفسير المنار، ج 4، ص 139، المعرفة، بيروت.
15. طبرسي، مجمع البيان، ج 3، ص 146، مکتبة الحياة، بيروت.
16. مصطفوي، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، ج 5، ص 284.
17. توبه (9) آيه 112.
18. الميزان، ج9، ص 396.
19. توبه (9) آيه 2.
20. الميزان، ج9، ص 147.
21. تحريم (66) آيه 5.
22. ابن منظور، لسان العرب، ج 2، ص 493، نشر ادب حوزه.
23. بحار الانوار، ج 70، ص 244، مؤسسه الوفاء.
24. همان، ج14، ص 320 - 321.
25. همان.
26. همان.
27. همان.
28. همان، ج 39، ص 38.
29. همان، ج10، ص 48.
30. نهج البلاغه، حکمت 390.
31. محدث ارموي، فهرست غرر الحکم، ج7، ص 88.
32. نهج البلاغه، نامه 69.
33. مغنيه، في ظلال نهج البلاغة، ج4، ص 182.
34. بحار الانوار، ج 1، ص 180.
35. يوسف (12) آيه 3.
36. فولادوند، آفرينش هنري در قرآن، ص 134.
37. فهرست غرر، ج 7، ص 88.
38. عنکبوت (29) آيه 26.
39. انبياء (21) آيه 71.
40. بلاغي، قصص قرآن، ص 4.
41. يوسف (12) آيه 58 - 100.
42. قصص (28)آيه 15- 20.
43. همان، آيه 21.
44. طه (20) آيه هاي 9- 35.
45. کهف (18) آيه هاي 60- 83.
46. فخر رازي، التفسير الکبير ، ج21- 22، ص 163؛ ابن اثير کامل، ج 1، ص 282- 296.
47. الميزان، ج 13، ص 385.
48. ذوالقرنين يا تسن چي هوانک تي، بزرگ ترين پادشاه چين، استاد کامبوزيا، شرکت سهامي انتشار.
49. الميزان، ج13، ص 396. نظريه منسوب به ابوالکلام آزاد هندي است که در اين باره کتابي نگاشته و به فارسي نيز ترجمه شده است.
50. بحار الانوار، ج 39، ص 40.
51. کهف (18) آيه هاي 93- 94.
52. همان، آيه هاي 74- 85.
جمعي از نويسندگان مجله فقه، (1388)، جهان گردي در فقه و تمدن اسلامي، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم )، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}